شناخت على عليه السلام از كلام على
وجود مبارك حضرت امير عليه السلام را بهترين كسى كه معرفى مىكند خود اوست و پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام. آن مقامى كه براى خود حضرت هست بايد جستجو كرد و گرنه آنچه پيش ما دشوار است آنرا نبايد پيش حضرت امير به حساب آورد. مىبينيد ابن ابى الحديد در وصف حضرت امير در جلد دوم شرح نهجالبلاغه يك مطلبى دارد كه عملش براى خيلى از ماها دشوار است. امّا ابن ابى الحديد اينرا بهعنوان فضل ممتاز حضرت به حساب نمىآورد فضل علوى را در جلد ششم بازگو مىكند در جلد دوّم مىفرمايد: حضرت امير دأب و رسمش اين بود كه هر هفته جمعه بيتالمال را جاروب مىكرد «يكنس بيت المال كل جُمُعة و يصلى فيه ركعتين و يقول ليشهد لى يوم القيامة»
يعنى هر هفته بيتالمال را توزيع مىكرد، جارو مىكرد و دو ركعت نماز در بيتالمال خالى شده مىخواند و مىگفت تا در قيامت براى من شهادت بدهد، اين كارها مقدور كسىنيست شما كه بيگانه نيستيد، اين كار را شايد اوحدى از علما در طول تاريخ بكند يا كرده باشد. اين همه بيتالمال در بيوتات هست منتهى كسى باورش نمىآيد كه ممكن است فردا پس فردا بميرد.
اينكه هر هفته بيتالمال را توزيع كند و به مستمندان برساند و دو ركعت در هر هفته نماز در آن بخواند و بگويد تا شهادت بدهد، كار على است. امّا نه كار مهمّ او و نبايد گفت آنوقت بيتالمال چيزى نداشت. اين بعد از فتح ايران و روم بود و حكومت اسلامى خيلى چيز داشت.
در صدر اسلام وجود مبارك رسول گرامى صلى الله عليه و آله مال فراوانى نداشت اصحاب صفه در زحمت بودند، خيلىها با فقر زندگى مىكردند، امّا بعد از فتح ايران و روم و آمدن غنايم جنگى به حجاز خيلىها چيزدار بودند. در چنين حكومتى حضرت امير «يكنس بيتالمال فى كل جمعه و يصلى فيه ركعتين و يقول يشهد لى يوم القيامة» اين يك فضيلت است اينرا ممكن است يك زاهدى در دنيا بكند. اينرا ابن ابى الحديد در جلد دوّم نقل مىكند.
آنگاه در جلد ششم كه مىرسد در ذيل خطبه 86، آنجا كه معارف توحيدى را تشريح مىكند در يك خطبه كوچك تقريباً سه سطرى هشت مسأله از مسايل عميق عقلى را طرح مىكند. ابن ابى الحديد در اينجاست كه مىگويد «واعلم ان مباحث العدل و التوحيد …» اينها ميراث على است غير از على احدى در اسلام اين حرفها را نزده، البته وجود مبارك رسول الله عليه و اله آلاف التحية والثناء كه معلم كل است مستثنى است، او خارج از بحث است، فوق بحث است، مىفرمايد: «آگاه باشيد» كه مباحث عدل و توحيد در اسلام به بركت اين مرد الهى شناخته شده و هيچيك از صحابه پيامبر به اين حرفها نرسيده «و لم يتصوروه اذ لو تصوروه لذكروه»
مىفرمايد سايرين اصلًا درك نمىكردند اگر درك مىكردند آنرا نقل مىكردند.
زمامدارها و علما نوعاً دو حرف دارند يك خطبه دارند و يك خطابه. خطبهها همان حرفهايى است كه با خداوند دارند و خطابه آن حرفهايى است كه با مخاطبين و مردمدارند، آن حمد و ثنا خُطبه است، آن سخنرانى خطابه است.
ابن ابى الحديد مىگويد: نه در خطبه و نه در خطابه آنها اين حرفها اصلًا پيدا نمىشود، احدى از صحابه اين حرفها را نزده است.
مرحوم علامه طباطبايى مكرر در مكرر اين جمله را مىفرمود: در كتاب «اسْدُ الْغابَه فى مَعْرِفَةِ الصَّحابِه» و ساير كتابهاى تراجم، تقريباً بيش از دوازده هزار نفر صحابى را معرفى كردهاند اين دوازده هزار نفر به اندازه حضرت امير حرف نياوردند، آنها هم پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدند سالهاى متمادى با او بودند، خوب دوازده هزار نفر يك طرف و يك نفر يك طرف. مىفرمود اين تعداد هرگز به اندازه حضرت امير حرف ندارند، امّا ابن ابى الحديد مىفرمايد: آنها اصلًا اين حرفها را درك نمىكردند اگر درك مىكردند، مىگفتند.
آنچه كه به معرفى خود حضرت امير برمىگردد در همين سه بخش است. بقيه مادون و زيرمجموعه اين سه بخشند، يكى مسأله مبدأ است و يكى معاد است و يكى وحى و نبوت، اين سه مسأله است كه اصلى هستند. بقيه اگر عدلاست بهيكىاز اوصاف حسناى خدا برمىگردد و اگر امامت است كه به جانشينى وحى و نبوت برمىگردد، در حقيقت حرف اصلى معرفتى را همين اصول سهگانه به عهده دارند، مىبينيد در اصول سهگانه است كه حضرت امير خود را اينچنين معرفى مىكند در نهجالبلاغه هست كه ذعلب از حضرت سؤال كرد شما خدا را ديديد يا نه فرمود «ما كُنْتُ اعْبُدُ رَبّاً لَمْ ارَه» مگر مىشود كه من نبينم و بپرستم بعد هم فرمود «لا تَراهُ الْعُيُونُ الْابْصارِ بِمُشاهِدَةِ الْعَيان وَلكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقايِقِ الْايمانِ»
اين ديگر وقف او بود كسى جرئت نكرد اينطور بگويد.
در مسأله معاد هم فرمود «لَوْ كُشِفَ الْغِطا مَاازْدَدْتُ يَقيناً» اين اشاره به نفى موضوع است يعنى براى من غطايى نيست «لَوْ كُشِفَ الْغَطاء» ديگران براى من تفاوتى نمىكند چون من در غطا نيستم نه اينكه واقعاً براى من غطايى هست پوششى هست من محجوبم امّا حجاب كه برداشته شد براى من تفاوتى نمىكند، فرق نمىكند.
مبدأ آن؛ و معاد هم اين و بينهما كه وحى و نبوت و صراط باشد، در خطبه قاصعه حرفش اين است كه «انّى ارى نُورَالْوَحْىِ وَ اشُمُّ رِيْحَ النُّبُوَّةِ»
به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد اين ضجه و ناله چيست كه من مىشنوم؟ حضرت فرمود اين آه و ناله شيطان است، شيطان بعد از آمدن وحى و نبوت من نااميد شد كه در اين سرزمين معبود شود. خودش فرمود:
من نور وحى را مىبينم، بوى وحى را مىشنوم، خودش حجت خدا و معصوم است، در حضور معصوم ديگرى به نام پيامبر صلى الله عليه و آله گفت. خودش معصوم است و هم تقرير شده معصوم. بعد وجود مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «يا على انَّكَ تَسْمَعُ ما اسْمَعُ وَ تَرى ما ارى وَ لكِنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ وَ انَّكَ لَوَزيرٌ» اينرا ديگر در غوالى اللئالى نقل نكردند، سيد در نهجالبلاغه نقل كرده، پس ما سه اصل در عالم هستى بيشتر نداريم در هر سه على گفت من حضور دارم، نه اينكه مىفهمم، فرمود من مىبينم!
علم كه از اين سه ضلع بيشتر نيست، خداست، قيامت است و وحى و نبوت، بقيه ديگر زير مجموعه اين اصولند، در هر سه بخش هم وجود مبارك حضرت فرمود من شاهد، حاضر و ناظرم، آنجا فرمود من مىبينم. در نبوت فرمود: من بوى نبوت را مىشنوم و در قيامت هم فرمود «لو كشف الغطا ما ازددت يقيناً» آن هم من مىبينم، اين على است، ما به اين على فخر مىكنيم شاگرد اين على هستيم.